زنی که در خرمشهر ژ-3 دو خشابه بر دوش داشت
به گزارش کد الکترونیک، سید محمد طباطبایی در یادداشتی به مریم امجد و پوتین های مریم پرداخته و می گوید: پوتین های مریم پشت تابلوی بزرگی که برای برخی کتاب های دفاع مقدس و مقاومت خرمشهر درست شد، ماند تا دیده نشود؛ آن طور که باید. چنان که مریم امجدی هم قدرش شناخته نشد.
در یادداشت سید محمد طباطبائی - روزنامه نگار و کارشناس کتاب - که در اختیار کد الکترونیک قرار گرفته، آمده است: آدم هستیم دیگر، چه کارمان می گردد کرد؟ عقل مان به چشممان است انگار. اصلا چرا انگار؟ حتما. عقل مان به چشم مان است و چشم مان به تبلیغ. تبلیغ کورمان نموده است. کوشش می نماید چیزهایی را که باید ببینیم از نگاهمان دور گردد. درباره خرمشهر و کتاب هایی که درباره مقاومت، اشغال و آزادی این شهر نوشته و منتشر شده هم همین است. چه بسیار آدم های درست و درمانی که در مقاومت خرمشهر نقش آفرین بوده اند اما در پشت تبلیغ برخی آدم های دیگر از نگاه ما دور شده اند، چه بسیار کتاب های خوبی که درباره خرمشهر وجود دارد و ندیده و نخوانده ایم چرا که ناشرها و رسانه ها ترجیح داده اند همه توجه شان برای تبلیغ روی چند کتاب خاص باشد. کتاب پوتین های مریم و راوی اش هم از جمله همان کتاب ها و همان آدم های درست و درمانی هستند که حرف های شان درباره خرمشهر را کمتر خوانده یا شنیده ایم.
اگرچه برای دیدن و شنیدن مریم امجدی حالا دیگر دیر است اما خاطرات او در کتاب پوتین های مریم خواندن دارد. باشد که آنجا هم چیزی از خودش و درباره مناعت طبع و تواضع و از خودگذشتی اش نگفته و بیشتر وقایع مقاومت را روایت نموده است. شاید به همین دلیل است که هیچ کوچه و خیابانی به نامش نیست؛ نه در تهران نه در خرمشهر و نه در هیچ کجای دیگر از این عالم خاکی. شاید به دلیل همین تواضع است که او در طول دوران نه چندان طولانی زندگی اش نه جانباز شناخته شد، نه وقتی به دیار باقی سفر کرد، کسی شهید خطابش کرد. شاید حتی خیلی از همسایه هایش نمی دانستند او کسی است که نه فقط در پشت جبهه، که در خط مقدم هم دوش به دوش مردان ایستاده و مقاومت نموده است. شاید خیلی ها تا آخرین روز حیاتش و حتی حالا ندانستند و ندانند که او همان شیرزنی است که در خرمشهر اسلحه ژ- 3 را دو خشابه استفاده می کرد. همان طور که او جانباز شیمیایی بود اما هیچ سابقه ای از حضورش در جنگ و ایثارگری و جانبازی اش ثبت نکرد و بر همین مبناست که در هیچ فهرستی اسمش به عنوان جانباز و شهید ثبت نشده اما آن که باید بداند می داند که او شهید خرمشهر است.
آن روز که دفاع شروع شد او فقط 17 سال داشت. 17 سال داشت که شهرش را در مقابل هجوم دشمن دید. 17 سال بیشتر نداشت که ژ - 3 بر دوش وارد مسجد جامع خرمشهر شد در حالی که خیلی ها که سن و سال شان از او بیشتر بود یا در شهر نبودند یا اگر بودند سلاحی بر دوش نداشتند. او که برادرش در جبهه حضور داشت و پدرش هم در پشت جبهه مشغول یاری بود و جانش را هم در همین راه داد می توانست مسئولیت را از خودش ساقط شده بداند و مثل مردم دیگر، شهر را ترک کند اما ایستاد و مقاومت کرد و جنگید. می توانست در بیمارستان یاری کند اما اسحله برداشت، می توانست به خط مقدم نرود اما رفت. می توانست از این ها به اندازه چند جلد کتاب خاطره بگوید اما فشار جراحات دوران جنگ بر او چنان بود که نشد و همه آنچه که ما از او می دانیم فقط شد یک کتاب نه چندان بلند پوتین های مریم که حاصل 17 ساعت گفت و گو با اوست. همان کتاب هم اما آن طور که باید دیده نشد.
پوتین های مریم پشت تابلوی عظیمی که برای برخی کتاب های دفاع مقدس و مقاومت خرمشهر درست شد ماند تا دیده نگردد آن طور که باید. چنان که مریم امجدی هم قدرش شناخته نشد چنان که شاید. این گونه است که وقتی در یکی از محله های جنوب تهران زندگی می کرد کسی او را نمی شناخت و زمانی که در مهرماه سال 1390 در حالی مه 48 سال بیشتر نداشت بعد از تحمل بیماری های حاصل از جانبازی با خاک وداع کرد کسی برایش عظیمداشت و نکوداشت نگرفت. او اما عظیم و نیکوست.
منبع: خبرگزاری ایسنا